پنجم نوامبر ۲۰۰۶
دبیرستان خاویر، خانم لاکوود، و آقایان، پرین(Perin)، مکفیلی(McFeely)، باتن(Batten)، ماورِر(Maurer) و کانجیوستا(Congiusta)ی عزیز –
بابت نامههای دوستانهتان از شما ممنونم. حقا که خوب بلدید چطور حال یک پیرمرد پیزوری (هشتاد و چهار ساله!) را در روزهای خانهنشینی و به غروب فکر کردنش، خوب کنید. از آنجایی که ریخت فعلیام ایگواناها را هم رو سفید میکند، این روزها دیگر در انظار عموم ول نمیچرخم.
چه آنچه میخواهم به شما بگویم هم چندان طولانی نیست و توی چند خط جمع و جور میشود. مختصر و مفید: به هر هنری که دلتان میخواهد سیخونکی بزنید. تمرینش کنید اگر حوصلهتان میکشد: موسیقی، آواز، رقص، بازیگری، طراحی، نقاشی، مجسمهسازی، شعر و اگر به مذاقتان خوش میآید نوشتن؛ خواه داستان، خواه مقاله و یا هر چیز دیگری که اسمش نوشتن است. فارغ از خوب یا بدش، فارغ از دغدغهی پول یا شهرت؛ برای تجربهی «تعالی» اگر بشود اسمش را چنین گذاشت. برای اینکه ببینید درونتان چه خبر است، برای اینکه روحتان را خوب بپرورانید.
جداً عرض میکنم! همین حالا یک هنری را شروع کنید و آن را تا آخر عمرتان ادامه دهید. یک نقاشی از خانم لاکوود بکشید. بامزه یا خیلی موقر خیلی فرقی نمیکند. مسیر مدرسه تا خانه را برقصید؛ توی حمام بزنید زیر آواز؛ توی پورهی سیبزمینیتان دوتا چشم و یک بینی و یک دهان بِکَنید؛ ادای کُنت دراکولا را دربیاورید یا هر چیز شبیه این که هم کار هنری محسوب میشود و هم در مسیر آزار پدر و مادرتان گامی به جلو است. این مشق شبتان است. امیدوارم اگر انجامش ندادید، خانم لاکوود کارتان را با یک صفر بزرگ یکسره کند.
یک شعر ششخطی بنویسید؛ راجعبه هر چیزی میتواند باشد، ولی بگذارید قافیه داشته باشد. تنیس بازی کردن هم بدون تور منصفانه نیست. هرچه در چنته دارید، رو کنید. ولی به کسی نگویید دارید چه کار میکنید. شعرتان را به کسی نشان ندهید و آن را برای کسی نخوانید، نه برای دوستدخترتان نه برای خانم لاکوود و مشخصا نه برای پدر و مادرتان. قبول؟
شعرتان که تمام شد، ریزریزش کنید و تکهها را توی یک سری سطلهای زبالهای که تا دورترین فاصله را از هم دارند، بریزید. خودتان به این نتیجه خواهید رسید که تا همان جایش هم شعرتان کار کرده و پاداشتان را گرفتهاید. شما «تعالی» را تجربه کردهاید، یاد گرفتید درونتان چه خبر است و خب طبیعتا روحتان را هم پروراندهاید.
خدا خیرتان بدهد!
کرت ونهگات